که زندان مرا بارو مباد
جز پوستی که بر استخوانم.

بارویی آری،
اما
گرد بر گرد جهان
نه فراگرد تنهایی جانم.

آه
آرزو! آرزو!



پیازینه پوستوار حصاری
که با خلوت خویش چون به خالی بنشینم
هفت دربازه فراز آید
بر نیاز و تعلق جان.
فروبسته باد
آری فروبسته باد و
فروبسته تر،
و با هر دربازه
هفت قفل آهن جوش گران!

آه
آرزو! آرزو!

۱۳۴۸

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو